امّ كلثوم بنت عُقبة بن ابى مُعَيط
وى از بنىاميه، خواهر مادرى عثمان و از اشرافزادگان قريش بود. پدرش در دشمنى با پيامبر سرسختى فراوانى از خود نشان داد و پس از اسارت در سال دوم هجرى در جنگ بدر به فرمان پيامبر كشته شد.[48] مادرش أَروَى از نوادگان دخترى عبدالمطلب بود كه ابتدا به ازدواج عفان درآمد و عثمان از او به دنيا آمد و سپس همسر عقبه شد.[49]امّكلثوم در مكه اسلام آورد و با پيامبر بيعت كرد[50]؛ اما بر اثر ممانعت خانوادهاش نتوانست به مدينه رود. پس از صلح حديبيه در سال ششم هجرى تصميم گرفت به مدينه مهاجرت كند. خانواده او در حوالى مكه علفزارى داشتند و امّكلثوم هرگاه بدانجا مىرفت، چند روز مىماند و سپس به مكه باز مىگشت. يكبار توشه كافى براى خود تهيه كرد و به آن علفزار رفت و چون مردى كه تا علفزار او را همراهى كرده بود بازگشت، امّكلثوم راه مدينه را در پيش گرفت و چون با مسير آشنا نبود مردى از خزاعه (همپيمانان پيامبر در صلح حديبيّه) او را تا مدينه همراهى كرد. خانواده او پس از چند روز به جستوجوى او برآمدند و برادرانش وليد و عماره در جستوجوى او به مدينه آمدند و چون از حضور او در آنجا آگاه شدند از پيامبر خواستند او را به آنان تحويل دهد. امّكلثوم از پيامبر خواست كه درخواست آنها را محقق نسازد، زيرا در غير اين صورت آنان او را شكنجه مىدهند و او طاقت آن را ندارد.[51] پيامبر او را تحويل نداد و امّ كلثوم در مدينه ماند.[52] او را تنها زن قريشى دانستهاند كه از خانواده نامسلمان خود گريخت و بدون همراهى هيچ يك از خويشانش به مدينه مهاجرت كرد.[53] در آنجا زيد بن حارثه، زبير بن عوام و عبدالرحمن بن عوف و عمرو بن العاص از او خواستگارى كردند و چون او با برادرش عثمان مشورت كرد عثمان از او خواست تا نظر پيامبر را جويا شود. آن حضرت زيد را برگزيد.[54] به روايت ديگرى كه غالب مفسران آن را ترجيح دادهاند، امكلثوم چون مايل بود به ازدواج پيامبر درآيد خود را به پيامبر بخشيد و آن حضرت او را به ازدواج زيد بن حارثه (برده آزاد شده پيامبر) درآورد و براى او فرزندانى به نامهاى زيد و رقيه به دنيا آورد.[55] پس از شهادت زيد در سال هشتم هجرى[56] (يا مطلّقه شدن امّكلثوم)[57] او به همسرى زبير بن عوام درآمد. زبير از او صاحب دخترى به نام زينب شد؛ امّا چون زبير بر زنان خود سخت مىگرفت زندگى با او دوام نيافت و به طلاق امّكلثوم انجاميد.[58] آنگاه چند تن از او خواستگارى كردند كه پيامبر از ميان آنان عبدالرحمن بن عوف را براى امّكلثوم برگزيد.
امّكلثوم در زندگانى خود با عبدالرحمن صاحب فرزندانى به نامهاى ابراهيم و حميد[59] و محمد و اسماعيل[60] و حميدة و أمة الرحمن[61] شد. امّ كلثوم در دوره خلافت عمر بن خطاب به سبب هجرتش به مدينه، مشمول عطاياى سالانه خليفه قرار گرفت كه ميزان آن را متفاوت ذكر كردهاند.[62] عبدالرحمن در دوره پيامبر با عثمان عقد اخوت بسته بود[63]؛ اما ازدواج او با امّكلثوم (خواهر مادرى عثمان) در گرايش عبدالرحمن به عثمان در شوراى 6 نفره براى تعيين خليفه سوم، نقش فراوانى داشت كه اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام)به آن اشاره كرده است.[64] عبدالرحمن مردى ثروتمند بود و چون از دنيا رفت ارث فراوانى از او به امّكلثوم رسيد.[65] او سپس به همسرى عمرو عاص درآمد و يك ماه پس از آن درگذشت.[66] تاريخ مرگ او را دوره خلافت على(عليه السلام)(35 ـ 40 هجرى) ذكر كردهاند.[67] به نقل طبرى چون عثمان، عمرو عاص را در سال 25 از ولايت مصر عزل كرد[68] امّكلثوم را طلاق داد.[69] با توجه به اينكه گزارشات ديگر سخن از همسرى او با عبدالرحمن تا سال 31 هجرى دارد گزارش طبرى مورد تأمل است.
امّكلثوم از راويان حديث است[70] و شيخ در رجال خود و ابن حبان در كتاب الثقات از او نام بردهاند.[71] يكى از روايات فضيلت سوره توحيد از او منقول است.[72]
امّكلثوم در شأن نزول:
1. هنگامى كه برادران امّكلثوم از پيامبر خواستند براساس پيمان حديبيه (كه مطابق يكى از بندهاى آن اگر فردى در مكه مسلمان شده و به مدينه هجرت مىكرد پيامبر(صلى الله عليه وآله)بايد او را به قريش برمىگرداند) خواهر خود را به مكه باز گردانند، و او از ضعف و ناتوانى خود در برابر فشارها و شكنجههاى كافران مكه سخن گفت آيه 10 ممتحنه/60 نازل شد و از پيامبر خواست كه ايمان زنان مهاجر به مدينه را بيازمايد و چنانچه آنان را مؤمن يافت از بازگرداندنشان به كافران چشم بپوشد[73]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا جاءَكُمُ المُؤمِنـتُ مُهـجِرت فَامتَحِنوهُنَّ اللّهُ اَعلَمُ بِايمـنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنـت فَلا تَرجِعوهُنَّ اِلَى الكُفّارِ ...» بنابر برخى روايات، پيامبر در پاسخ به برادران او فرمود: زنان مشمول قرارداد حديبيّه نيستند.[74] درباره نحوه امتحان زنان مهاجر اقوال متعددى وجود دارد؛ به روايت ابن عباس آنان مىبايست سوگند ياد كنند كه بر اثر نفرت از شوهر، رغبت به سرزمين ديگر، دنياطلبى، عشق به يكى از مردانِ ما (مسلمانان)، مهاجرت نكردهاند و صرفاً محبت خدا و رسولخدا انگيزه مهاجرت آنان بوده است.[75] به روايت ديگرى از ابن عباس ذكر شهادتين براى امتحان آنها كافى بود. عايشه نقل مىكند كه همان تعهدهايى كه پيامبر در بيعت خود از زنان مدينه گرفت براى آنان مطرح مىكرد.[76]2. امّ كلثوم پس از آنكه سكونتش در مدينه حتمى شد، خود را به پيامبر بخشيد تا به ازدواج او درآيد. پيامبر بخشش او را پذيرفت؛ امّا او را به ازدواج زيد بن حارثه درآورد. امّ كلثوم كه از اين مسئله ناراحت شده بود گفت: خود را به او هبه كردم؛ امّا او مرا به ازدواج بردهاش درآورد، آنگاه آيه 36 احزاب/33 نازل شد: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضىالله و رسوله امراً أن يكون لهم الخيرة من امرهم ...» [77] امّ كلثوم وقتى متوجه شد كه اين امر خواست خدا و رسول خدا بوده و در اين امر خيرى نهفته است به اين ازدواج راضى شد.
منابع
احكام القرآن، جصاص؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ البحرالمحيط فى التفسير؛ تاريخالامم و الملوك، طبرى؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دلائل النبوه؛ رجال الطوسى؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ صحيحالبخارى؛ الطبقات الكبرى؛ كتاب الثقات؛ مسند احمد بن حنبل؛ المغازى؛ النكت و العيون، ماوردى؛ نهجالبلاغه.مهران اسماعيلى
[48]. المغازى، ج 1، ص 82 ؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 94.
[49]. الطبقات، ج 8 ، ص 182 ـ 183.
[50]. همان، ص183؛ اسدالغابه، ج 7، ص 376.
[51]. المغازى، ج 2، ص 629 ـ 631 .
[52]. السيرة النبويه، ج 3، ص 326؛ الاستيعاب، ج 4، ص 508 ؛ اسدالغابه، ج 7، ص 377.
[53]. الطبقات، ج8 ، ص183؛ المغازى، ج 2، ص 629 ؛ الاصابه، ج 8 ، ص 463.
[54]. الطبقات، ج 3، ص 32 ـ 33.
[55]. الطبقات، ج 3، ص 32 ـ 33.
[56]. همان، ج8 ، ص184؛ الاستيعاب، ج4، ص508 ؛ اسدالغابه، ج 2، ص 353.
[57]. الطبقات، ج 3، ص 44.
[58]. همان، ج8 ، ص184؛ الاستيعاب، ج4، ص508 ؛ الاصابه، ج 8 ، ص 463.
[59]. الطبقات، ج8 ، ص184؛ الاستيعاب، ج4، ص508 ؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 277.
[60]. تاريخ دمشق، ج7، ص31؛ الاستيعاب، ج4، ص508، الطبقات، ج 3، ص 33.
[61]. الطبقات، ج 3، ص 33؛ تاريخ دمشق، ج 7، ص 31.
[62]. الطبقات، ج 3، ص 226؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 153.
[63]. تاريخ دمشق، ج 35، ص 254؛ اسد الغابه، ج 3، ص 478.
[64]. نهجالبلاغه، خطبه 3.
[65]. الاستيعاب، ج 2، ص 390؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 90.
[66]. الاستيعاب، ج2، ص390؛ اسدالغابه، ج 7، ص 377؛ الاصابه، ج 8 ، ص 463.
[67]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 277.
[68]. الاستيعاب، ج 3، ص 51 و 268.
[69]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 657 .
[70]. مسنداحمد، ج 7، ص552 ـ 553 ؛ صحيحالبخارى، ج 3، ص 221.
[71]. الثقات، ج 3، ص 458؛ رجال الطوسى، ص 52 .
[72]. مسند احمد، ج 7، ص 552 .
[73]. احكامالقرآن، ج3، ص653؛ التبيان، ج9، ص584 ؛ زادالمسير، ج 8 ، ص 238 ـ 239.
[74]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 41.
[75]. جامعالبيان، مج 14، ج 28، ص 78؛ التبيان، ج 9، ص 584 ؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 42.
[76]. جامعالبيان، مج 14، ج 28، ص 86 ؛ التبيان، ج 9، ص 584 ،؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 42.
[77]. جامعالبيان، مج12،ج22،ص16ـ17؛ تفسيرماوردى، ج 4، ص 404؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 563 .